قوله تعالى: و ما کان لموْمن أنْ یقْتل موْمنا إلا خطأ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عیاش بن ابى ربیعة المخزومى، برادر هم مادر بو جهل، به مکه مسلمان شد، و از بیم مشرکان اظهار اسلام نمى‏یارست کردن، بگریخت و به مدینه شد، بشعبى از شعبهاى مدینه اندر جاى حصین فرود آمد، مادر وى اسماء بنت مخزمة از آن رفتن وى جزع عظیم کرد، و پسران خود را گفت بو جهل و حارث بنى هشام که: و الله لا یظلنى سقف و لا أذوق طعاما حتى تأتونى به، و الله که خود را در صحرا بدارم، و بهیچ خانه در نیایم، و هیچ طعام بکار ندارم، تا آن گه که عیاش را بر من باز آرید. ایشان رفتند بطلب وى او را دریافتند به مدینه، گفتند مادرت جزع کرد هر چند صعب‏تر، و سوگند یاد کرد که طعام و شراب نخورد، و در خانه نشود، تا تو بر وى باز نشوى. آن گه گفتند: ما عهد کردیم با تو که بر تو هیچ زور نکنیم، و ترا ازین دین که اختیار کرده‏اى بر نگردانیم، و ترا بهیچ گونه نرنجانیم. او را بفریفتند و از آنجا که بیرون آوردند، و در حال نقص عهد کردند، و او را استوار ببستند، و هر روز صد تازیانه میزدند، تا او را بر مادر آوردند. مادر او را گفت: و الله که ترا ازین بند نرهانم، و از آفتاب گرم بسایه باز ننشانم تا ازین دین برنگردى، و بدین خود باز نیایى. عیاش آن هنگام بمراد ایشان برفت، و کلمه‏اى که ایشان را مراد بود بگفت، و بدین ایشان بازگشت. پس روزى حارث بن یزید فرا عیاش رسید، و گفت: اى عیاش، اگر آن دین که بر آن بودى هدى بود، پس از راه هدى بازماندى، و گر ضلالت بود بر ضلالت یک چند بودى. عیاش خشم گرفت ازین سخنان، فقال: و الله لا القاک خالیا الا قتلتک، گفت: و الله که ترا خالى نه بینم که ترا بکشم.


پس عیاش دیگر باره بدین اسلام بحقیقت بازگشت، و به مدینه برسول خدا (ص) هجرت کرد. و زان پس حارث بن یزید مسلمان گشت و هجرت کرد. عیاش از مسلمانى و هجرت حارث بیخبر بود. روزى ناگاه بر وى رسید بجانب قبا، ضربتى زد، و او را بکشت. پس مردم وى را ملامت کردند که: ویحک ما ذا صنعت؟ چه کار است این که تو کردى؟ وى مسلمان بود و مهاجر! عیاش دلتنگ گشت، بر رسول خدا (ص) شد در آن حالت اید آمد: و ما کان لموْمن أنْ یقْتل موْمنا إلا خطأ اى «و ما ینبغى لمومن ان یقتل مومنا بغیر حق البتة، الا انه قد یخطئ المومن بالقتل».


این سخن صورت استثنا دارد، اما نه حقیقت استثناست از سخن گذشته، بلکه سخن اندر یقْتل موْمنا تمام شد، و منقطع گشت، پس بر سبیل استیناف گفت: إلا خطأ یعنى: الا انه قد یخطئ المومن بالقتل. و «الا» باین معنى در قرآن فراوان است، و در وجوه و نظائر بیان آن کرده شود ان شاء الله. این قول زجاج است که گفتیم در معنى آیت، و قول بو عبیده همین است در معنى، فقال: ما کان لمومن ان یقتل مومنا على حال الا ان یقتله مخطئا، فان قتله خطأ فعلیه ما قال الله تعالى.


و گفته‏اند: الا بمعنى لکن است: مومن را سزا نیست که مومن کشد، لکن اگر خطایى افتد کفارت آن آزاد کردن بنده‏ایست گرویده، و دیتى تمام بسپرده، فذلک قوله تعالى: و منْ قتل موْمنا خطأ فتحْریر رقبة موْمنة، و رقبه مومنه اوست که خداى را عز و جل بمعبودى شناسد، و رسول (ص) را بپیغامبرى، و احکام شریعت را ملتزم بود، و صح فى الخبر: ان معاویة بن الحکم السلمى جاء الى رسول الله (ص) فقال: ان لى جاریة ترعى قبل احد، فادرکتها، و قد أخذ الذئب، شاة عن غنمها، و أنا رجل من بنى آدم، آسف کما یأسفون، و أغضب کما یغضبون. لکن صککتها صکة فى وجهها، قال: فعظم ذلک على رسول الله (ص)، قال: فقلت یا رسول الله أ لا اعتقها؟ قال: ایتنى بها، فاتیته بها. فقال لها: این الله یا جاریة؟ قالت: فى السماء. قال: و من أنا؟


قالت: انت رسول الله. فقال: اعتقها فانها مومنة.


و بدان که قتل از سه حال بیرون نیست: یا قتل عمد، یا قتل خطا، یا شبه عمد.


و در هر سه حال بمذهب شافعى کفارت بر کشنده واجب است. و سبب و مباشرت در وجوب کفارت یکسان است، تا اگر کسى در راه مردمان را چاهى کند، و کسى در آن چاه افتد و بمیرد، یا گواهى دروغ دهد، تا کسى را بسبب آن گواهى بکشند، یا اکراه کند بر کسى تا دیگرى را بکشد، کفارت بر همه واجب شود. و اگر زنى بارور را ضربتى بر شکم زند تا فرزند بیفکند، کفارت واجب شود، و اگر دو فرزند بیفکند دو کفارت واجب شود. و اگر کسى خود را بکشد، یا بنده خود را بکشد، کفارت واجب شود. و اگر جماعتى هام‏داستان شوند تا یکى را بکشند، قول درست آنست که بر هر یکى کفارتى واجب شود. و فرق نیست میان آنکه قتیل آزاد باشد یا بنده، کودک یا بالغ، مسلمان یا ذمى، و همچنین فرق نیست اگر قاتل بالغ باشد یا کودک، عاقل باشد یا دیوانه، آزاد باشد یا بنده، وجوب کفارت در همه یکسان‏است. اینست احکام کفارت.


و کفارت واجبى است از واجبات قتل.


روى عن واثلة بن الاسقع، قال: اتینا رسول الله (ص) بصاحب لنا قد استوجب النار بالقتل، فقال: «اعتقوا عنه رقبة یعتق الله بکل عضو منها عضوا منه من النار».


این خبر حجت شافعى است بر اصحاب رأى، که ایشان گفتند: در قتل عمد کفارت واجب نیست، و درین خبر بیان قتل عمد است که تا قتل عمد نبود، مرد مستوجب آتش نگردد. واجب دوم از واجبات قتل دیت است، چنان که رب العزة گفت: و دیة مسلمة إلى‏ أهْله، یعنى: و دیة کاملة الى اهل القتیل الذین یرثهم و یرثونه. و دیت بر سه ضربست: دیت مخففه موجل بر عاقله، و دیت مغلظه حال واجب در مال قاتل، و دیت مغلظه موجل بر عاقله. و این تقسیم از آنست که قتل نیز بر سه ضربست: عمد محض، و خطأ محض، و عمد خطأ. عمد محض آنست که هم در فعل و هم در قصد عمد بود، چنان که بشمشیر یا بکارد یا بچیزى که غالبا بکشد قصد قتل وى کند. موجب این قتل قصاص است، یا دیت مغلظه در مال قاتل، اگر عفو کنند. و تغلیظ درین دیت از سه وجه است: در سن است چنان که در خبر بیاید: ثلاثون حقة، و ثلاثون جذعة، و أربعون خلفة، فى بطونها اولادها. و در حلول است که وقتى واجب شود بى‏تأجیل، و در مال قاتل واجب شود که عاقله تحمل نکنند. ضرب دوم خطأ محض است که نه در فعل وى عمد بود و نه در قصد وى، چنان که تیرى بمرغى اندازد، یا بچیزى دیگر از انواع صید، یا بنشانه، و بر آدمى‏اى آید، و کشته شود. موجب این قتل دیت مخففه است بر عاقله، و از سه وجه درین دیت تخفیف است: در سن، و در تأجیل، و در وجوب آن بر عاقله. ضرب سیوم عمد خطا است، که در فعل وى عمد بود، و در قصد وى خطا، چنان که کسى را بتازیانه‏اى بزند و بمیرد، در اغلب عادات باین چنین تازیانه هیچ قصد قتل نکند، پس اگر بمیرد نادر باشد، و عمد خطا بود. موجب این قتل دیت مغلظه است بر عاقله، و از یک وجه درین دیت تغلیظ است، و آن آنست که سن مهین واجب شود، و از دو وجه تخفیف که هم موجل است و هم بر عاقله واجب است.


این بیان اقسام دیت است، اما قدر و اندازه دیت بر پنج رتبت است: اول دیت مسلمان است صد تا اشتر. دوم دیت جهود و ترسا است ثلث دیت مسلمان. سیوم دیت مجوسى است خمس دیت جهود و ترسا. چهارم قیمت بردگان است چندان که بود، و اگر چه بر دیت آزادگان بیفزاید. اما بمذهب اصحاب رأى بر دیت آزادگان نیفزایند، بلکه از آن ده درم واکم کنند. و شافعى گفته است: جراح العبد من قیمة کجراح الحر من دیة. پنجم رتبت دیت چنین است: غرة عبد او أمة، چنان که رسول (ص) حکم کرده، و غره خیار باشد، و خیار آنست که کم از هفت ساله نباشد، پس اگر این غره بدست نیاید پنج تا اشتر واجب شود، که نصف العشر دیت مسلمان باشد. اینست قول صحیح، و الله اعلم.


إلا أنْ یصدقوا یعنى یتصدقوا، فیعفوا او یترکوا الدیة. این تشدید که بر صاد است از بهر آن تاء است که پنهان است و در آن مدغم، که در اصل یتصدقوا است. و گفته‏اند: الا در قرآن بر وجوه است: یکى بمعنى استثناء، چنان که در سورة الزخرف گفت: الْأخلاء یوْمئذ بعْضهمْ لبعْض عدو إلا الْمتقین، و در سورة الفرقان گفت: و الذین لا یدْعون مع الله إلها آخر، تا آنجا که گفت: إلا منْ تاب و آمن. وجه دوم شبه استثنا است اما نه حقیقت استثنا است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قلْ لا أمْلک لنفْسی نفْعا و لا ضرا، اینجا سخن منقطع گشت، پس بر سبیل استیناف گفت: إلا ما شاء الله، فانه یصیبنى ما شاء الله، و نظیر این در سورة یونس است: قلْ لا أمْلک لنفْسی ضرا و لا نفْعا إلا ما شاء الله، و در سورة الانعام: و لا أخاف ما تشْرکون به إلا أنْ یشاء ربی شیْئا. در سورة الاعراف: و ما یکون لنا أنْ نعود فیها إلا أنْ یشاء الله ربنا، و در سورة الدخان: لا یذوقون فیها الْموْت إلا الْموْتة الْأولى‏، و در سورة الغاشیة: لسْت علیْهمْ بمصیْطر إلا منْ تولى و کفر، و امثال این در قرآن فراوان است. وجه سیوم الا بمعنى اخبار است، چنان که در سورة الحجر گفت: و إنْ منْ شیْ‏ء إلا عنْدنا خزائنه. نظیر این: إنْ أنْتمْ إلا بشر مثْلنا، إنْ نحْن إلا بشر مثْلکمْ، إنْ أنْتمْ إلا فی ضلال کبیر.


وجه چهارم بمعنى غیر، چنان که در سورة الانبیاء گفت: لوْ کان فیهما آلهة إلا الله لفسدتا، یعنى غیر الله. و هر جا که گفت در قرآن: لا إله إلا الله معنى آنست که: لا اله غیر الله. فإنْ کان منْ قوْم عدو لکمْ و هو موْمن فتحْریر رقبة موْمنة یعنى: و ان کان هذا المقتول خطأ من قوم کفار اهل الحرب، فتحریر رقبة مومنة کفارة للقتل، و لا دیة، لأن عصبته و أهله کفار فلا یرثون دیة، و ما لهم فى‏ء للمسلمین.


میگوید: اگر این کشته بخطا از قومى باشد که اهل حرب باشند، کفارت قتل واجب باشد بر کشنده، که آن میان بنده و میان حق است جل جلاله. اما دیت واجب نشود که مصرف دیت عصبه و کسان مقتول‏اند، و عصبه و کسان وى اینجا حربیان‏اند که مال ایشان خود فى‏ء مسلمانان است، و میراث‏دار این قتیل نه‏اند. کلبى گفت: این در شأن مرداس عمرو آمد که اسامه زید بکشت او را بخطا، و قوم وى کافر بودند و حربیان.


و إنْ کان منْ قوْم بیْنکمْ و بیْنهمْ میثاق و اگر آن کشته مومن از گروهى باشد که عهد دارند با رسول خدا، یعنى که اهل ذمت باشند، هم کفارت واجب شود و هم دیت. و این دیت بقوم وى دهند که عاقله وى هم ایشانند.


اگر کسى گوید: چونست که دیت قتل خطا و شبه عمد بر عاقله واجب کرده‏اند که جنایت نکرده‏اند؟ و آن کس که جنایت قتل کرده است بر وى چیزى از دیت واجب نیست؟ جواب آنست که کار خون در شرع بنا بر احتیاط تمام است، و در خون آن احتیاط کرده‏اند که در چیزى دیگر نکرده‏اند. نه بینى که قسامت در خون رود، و در هیچ حکم دیگر نرود، و متلفات را در شرع ضمان بیک چیز کنند مگر خون، که آن را ضمان کنند بدو چیز: کفارت و دیت، پس بحکم احتیاط این دیت بر عاقله واجب کردند، تا بآن نرسد که خونها بى‏بها ماند، و هدر شود.


و وجه این سخن آنست که غازیان و سلاحداران را عادت رفته است که پیوسته آن را استعمال میکنند، و بسیار افتد که آزمایش خویشتن را بآن بازى کنند، و بسیار افتد خطا در آن، چنان که احتراز کردن از آن دشخوار باشد، اگر هر کسى که خطایى از دست وى بیاید، درین کار بر وى دیتى تمام واجب شدى، اجحافى بودى در حق وى، و عاقبت آن بودى که مال وى بنماندى و خون آن کشته هدر شدى. پس بر عاقله واجب کردند هر یکى را اندکى مال، چنان که در آن اجحافى نبود، و عاقبت آن اهدار الدم نباشد و نیز عاقله ورثه قتیل‏اند، آن گه که ذووا الفرض نباشند، چون از وى میراث میگیرند، روا باشد که اندر قتل خطا دیت از بهر وى بدهند. معنى دیگر: اگر دیت خطا هم بر قاتل واجب کردندى، بعد از آنکه استعمال آلت حرب لا بد است، و احتراز از قتل و جرح دشخوار، غازیان و جنگیان از آن تقاعد نمودندید، و استعمال نکردندید، و بوقت حاجت بد دل بودندید. و آن گه خلل در اسلام راه بردید و مردم از اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق باز ماندندید.


پس ازین جهت دیت خطا و شبه عمد بر عاقله واجب کردند، و این اجماع امتست و اتفاق اهل سنت، و کس خلاف نکرده است در آن، مگر جماعتى از خوارج که بر مال قاتل واجب دیده‏اند، و آن خرق اجماع مسلمانان است، و مذهب اهل سنت و دین حق آنست که بیان کردیم، و الله اعلم.


فمنْ لمْ یجدْ فصیام شهْریْن متتابعیْن توْبة من الله و کان الله علیما حکیما میگوید: هر که را بنده‏اى نباشد که آزاد کند، کفارت قتل را دو ماه پیوسته روزه دارد. اگر روزه بى‏عذرى بگشاید چندان که روزه داشته باشد بکار نیست، و از سر باید گرفت، و اگر زنى را حیض رسد وى را عذر ظاهر است، و از سر نباید گرفت، و اگر بیمار شود دو قولى است، و اگر بسفرى بیرون شود اصحاب شافعى را در آن دو طریق است، و اگر ماه رمضان پیش آید یا روز نحر و ایام التشریق، تتابع منقطع شود، که بروزگار دیگر روزه پیوسته میتوان داشت وى در آن معذور نیست. و اگر طاقت روزه داشتن ندارد شافعى را دو قولست: که اطعام بجاى آن نشیند یا نه، و درست آنست که ننشیند بجاى آن ظاهر قرآن را، و الله اعلم.


قوله: و منْ یقْتلْ موْمنا متعمدا الآیة این آیت در شأن مقیس بن ضبابة اللیثى آمد که برادر خود را هشام بن ضبابه در بنى النجار کشته یافت، مقیس آمد، و با رسول خدا (ص) بگفت. رسول (ص) مردى را از بنى فهر با وى فرستاد، و پیغام داد که اگر قاتل هشام میدانید بدست برادر وى مقیس وا دهید، تا قصاص کند، و اگر نمیدانید دیت وى بدهید. فهرى پیغام رسول خدا (ص) با ایشان گزارد، ایشان همه گفتند: سمعا و طاعة لله و لرسوله، گفتند: ما کشنده او نمیدانیم، اما دیت بدهیم، صد تا اشتر بودى دادند، پس هر دو بازگشتند تا به مدینه روند. شیطان مقیس را وسوسه کرد که دیت برادر میپذیرى، ترا مسبتى عظیم باشد درین پذیرفتن‏ دیت، چرا این فهرى را نکشى بجاى برادر، و تشفى حاصل نکنى؟! وسوسه شیطان او را بر آن داشت که آن مرد را بکشت، و آن گه این شعر را بگفت:


قتلت به فهرا و حملت عقله


سارة بنى النجار ارباب فارع‏

و ادرکت ثأرى و اضطجعت موسدا


و کنت الى الأوثان اول راجع‏

مرتد شد، و به مکه باز شد، تا روز فتح مکه رسول خدا (ص) او را بکشت. در کفر و در شأن وى از آسمان این آیت آمد: و منْ یقْتلْ موْمنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فیها یعنى: بکفره و ارتداده عن الاسلام.


اختلاف است در میان علما در حکم این آیت، قومى گفتند از خوارج و معتزله که: این در حق مومن آمده است، که چون مومنى را بکشد کافر شود، و جاوید در آتش بماند، و این مذهب خوارج است که ایشان بوعید ابد گویند، و بنده را بگناه کافر دانند. اما معتزله میگویند که: مومن بقتل مومن کافر نشود، لکن جاوید در دوزخ بماند. اینان بخلود عذاب میگویند، اما بتکفیر نمیگویند.


قومى دیگر از مرجیان گفتند که: این آیت در شأن کافر آمده است، که مومنى را بکشد. اما مومن چون مومنى را بکشد، خود در آتش نشود، و آن کبیره ایمان وى را زیان ندارد، و این هر سه مذهب باطل است و خلاف حق، و قول اهل سنت و اصحاب حدیث آنست که مومن چون مومنى را بقصد بکشد بآن فعل که از وى بیاید، تکفیر وى نکنند، و او را از ایمان بیرون نیارند، و خلود در دوزخ نگویند، مگر که خون وى بحلال دارد، که آن گه خلاف شرع بود. اما چون نه بر طریق استحلال بود، عاصى شود، و در ایمان وى نقصان آرد، که مذهب اهل سنت آنست که: الایمان یزید بالطاعة و ینقص بالمعصیة، پس اگر قصاص کنند او را، آن قصاص کفارت وى باشد، و اگر قصاص نکنند، لکن توبه کند هم کفارت وى بود، و اگر بى‏قصاص و بى‏توبت از دنیا بیرون شود کار وى با خدا است، اگر خواهد وى را بیامرزد، و خصم وى خشنود کند، و اگر خواهد او را بر فعل وى عذاب کند، آن گه او را باصل ایمان وى خلاص دهد، چنان که وعده داده است، که رب العالمین وعده خود خلاف نکند، که خلف وعده بر وى روا نیست. اما وعید خلاف کند، که ترک مجازات بوعید عین کرم است و غایت فضل، و رب العزة جل جلاله موصوف است بکرم و فضل. و دلیل بر ابطال قول ایشان که گفتند: بنده بقتل مومن کافر شود، آنست که: رب العزة گفت در آن آیت که بیان قصاص کرده است: یا أیها الذین آمنوا کتب علیْکم الْقصاص فی الْقتْلى‏، قاتل و مقتول را درین آیت مومن نام کرد، و قصاص در قتل عمد رود لا محاله، و نیز اخوت ایمان بریده نکرد میان ایشان، آنجا که گفت: فمنْ عفی له منْ أخیه شیْ‏ء، و نیز گفت: ذلک تخْفیف منْ ربکمْ و رحْمة، و تخفیف و رحمت بکافر نرسد لا محاله. جاى دیگر گفت: و إنْ طائفتان من الْموْمنین اقْتتلوا. معلوم است که این اقتتال بر عمد بود نه بر خطا، و دلیل از جهت خبر آنست که رسول (ص) با یاران خود بیعت کرد، بآنکه شرک نیارند، و هیچکس بنا حق بنکشند، پس گفت: «فمن فعل من ذلک شیئا، فأقیم علیه الحد، فهو کفارة له، و من ستر علیه فأمره الى الله، ان شاء غفر له، و ان شاء عذبه.»


وجه دلالت درین خبر روشن است که اگر بنده بقتل مى‏کافر شود، پس این خبر را معنى نباشد.


معتزلى گفت: پس چه معنى دارد این آیت که و منْ یقْتلْ موْمنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فیها؟ جواب وى از دو وجه است: یکى آنکه این آیت در شأن کافر آمده است که مومن را بکشد، چنان که در قصه مقیس ضبابه گفتیم. دیگر وجه آنست که اگر چه در حق مومن آمده است، فجزاوه جهنم گفت، و در خبر است از مصطفى (ص) که گفت:هو جزاوه ان جازاه.


و ابن عباس گفت نیز: و هو جزاوه، ان شاء عذبه و ان شاء غفر له. میگوید: پاداش وى اینست، اگر خواهد که پاداش وى کند. و نه هر جاى که رب العزة گفت که جزاء وى اینست، آن بر معنى وجوب باشد، یعنى که استیفاء آن واجب بود، نبینى که جاى دیگر گفت: إنما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله الآیة. پس کس باشد از محاربان که ازین عقوبتها که رب العزة گفت، بر وى هیچ چیز فرو نیاید، تا از دنیا بیرون شود، و جاى دیگر گفت: و جزاء سیئة سیئة مثْلها، آن گه گفت: فمنْ عفا و أصْلح فأجْره على الله.


جزاء سیئة اثبات کرد، آن گه عفو در آن روا داشت، بلکه بر عفو تحریض کرد، همچنین جزاء قاتل بیان کرد از وعید و تخلید، لکن روا باشد که عفو کند، و دلیل بر درستى این سخن آنست که رب العزة جل جلاله چون کفر روا نداشت که بیامرزد، سخن بر مخرج خبر بیرون داد، نه بر مخرج وعید، و ذلک فى قوله تعالى: و منْ یقلْ منْهمْ إنی إله منْ دونه، فذلک نجْزیه جهنم. و خلف در جز حق جل جلاله روا نباشد، و در حق قاتل سخن بر مخرج وعید بیرون داد نه بر مخرج خبر، گفت: فجزاوه جهنم، و خلف وعید در حق الله جل جلاله کرم و فضل باشد.


اما آنچه گفت: خالدا فیها اهل معانى گفته‏اند: که معنى خلود دیگر است، و معنى تأبید دیگر، نه هر جا که ذکر خلود است بر معنى تأبید است. قال الله تعالى: و ما جعلْنا لبشر منْ قبْلک الْخلْد. معلومست که خلد اینجا بمعنى فنا و زوال است دنیا را، نه بمعنى تأبید. جاى دیگر گفت: أ فإنْ مت فهم الْخالدون؟


یعنى الى ان تزول الدنیا و تفنى. پس معلوم گشت که قول معتزلى باطل است که گفت: مومن بقتل مومن جاوید در آتش بماند. اما قول مرجى که گفت: مومن بقتل مومن در آتش نشود، و کبائر وى ایمان وى را زیان ندارد، این سخن باطل است، و خلاف کتاب خدا است، فان الله عز و جل یقول: إن الله لا یغْفر أنْ یشْرک به و یغْفر ما دون ذلک لمنْ یشاء، مغفرت مطلق نگفت، بلکه با مشیت خود افکند، تا بدانند که از گناهان هست که بیامرزد، و هست که نیامرزد، تا آن گه که صاحب آن را عذاب کند، پس او را رهایى دهد از عذاب بسببى از اسباب، تا جاوید در آتش نماند.


یا أیها الذین آمنوا إذا ضربْتمْ فی سبیل الله فتبینوا سبب نزول این آیت آن بود که جوکى از مسلمانان براه حنین میرفتند، روز سیوم ماه حرام رسیدند فرا مردى که گوسفندان بچرا داشت، نشناختند وى را، و با یکدیگر گفتند که فرصت یافتیم، مرد بیگانه و مال با وى. قومى گفتند پرهیزید که ماه حرام است، و قومى گفتند که ما چنین فرصت هر ساعت نیابیم، و نیز مگر دوش ماه نو بود، و امروز نه از ماه حرام است. این قوم که این گفتند قصد کشتن مرد کردند. مرد گفت من از شماام و مسلمانم. این قوم گفتند که قصد وى داشتند که: این مرد تقیت را میگوید، از بیم میگوید، که بر تن و مال خود میترسد، نه از راستى. آخر آن مرد را بکشتند، و گوسفند براندند. اولیاء آن کشته آمدند برسول خداى (ص)، و تشنیع کردند، و گفتند ماه حرام و روز حرام و استحلال خون و مال؟! این آیت آمد، و رسول خدا دیت آن کشته بداد، و گوسفندان با کسان وى رد کرد. بو صالح گوید از ابن عباس که: این آیت در شأن مردى آمد از بنى مرة بن عوف بن سعد نام وى مرداس بن نهیک، و از اهل فدک بود، و مسلمان بود، و از قوم وى جز وى مسلمان نبود. رسول خدا (ص) لشکرى بایشان فرستاد، و غالب لیثى را بر ایشان امیر کرد. آن قوم چون خبر بداشتند که لشکر بایشان میشود، همه بگریختند، و این مرداس بر جاى بایستاد، که من مسلمانم، و مرا نباید گریخت. پس ترسید که اگر نه اصحاب رسول خدااند، مرا ازیشان رنج بود، بکوه بر شد، و گوسفندان با خود میداشت. پس چون لشکر در رسید، و آواز تکبیر شنید، فرو آمد، و او نیز تکبیر میکرد، و میگفت: «لا اله الا الله، محمد رسول الله» اسامة بن زید بن حارثة بر وى رسید، و او را بکشت، و گوسفند براند. پس این خبر برسول خدا (ص) افتاد.


رسول (ص) خشم گرفت، و اسامة را ملامت کرد و گفت: «قتلته، و هو یقول: لا اله الا الله؟!»


اسامة گفت: یا رسول الله! آن کلمه از بیم میگفت نه از دل و اعتقاد، میخواست که تن و مال خویش نگه دارد. رسول (ص) گفت: «فهلا شققت عن قلبه لتنظر اصدق ام لا؟»


چرا دل وى نشکافتى تا ترا معلوم شدى که راست میگوید یا دروغ؟


گفت: یا رسول الله چگونه دل وى بشکافتمى؟ و حال دل وى بر من چگونه روشن شدى؟


رسول گفت: پس نه او را بزبان راستگوى داشتى، و نه دل وى شکافتى، این چیست که تو کردى؟ اسامه گفت: یا رسول الله استغفر لى، از بهر من آمرزش‏خواه از خدا.


رسول (ص) سه بار گفت: «فکیف لک بلا اله الا الله؟»


یعنى چون بود آنکه لا اله الا الله ترا خصمى کند. پس رسول خدا از بهر وى آمرزش خواست، و وى را فرمود تا گردنى آزاد کند. پس اسامه روزگار ابو بکر و عمر و عثمان و على دریافت. على روزى او را بر قتال خواند. گفت: یا على بر من امروز هیچکس از تو عزیزتر نیست، اما قتال نکردم، و نکنم، بعد از آنکه رسول خدا (ص) گفت: «فکیف لک بلا اله الا الله؟».


یا أیها الذین آمنوا إذا ضربْتمْ فی سبیل الله ضرب در زمین، جایها است در قرآن، و آن رفتن مسافر است. میگوید، هنگامى که در سفر بید جایى در زمینى، فتبینوا نیک بر رسید، و نگاه کنید. حمزه و کسایى و خلف فتثبتوا خوانند، بالثاء و الباء و التاء، من الثبات، و التثبت التأنى، و هو ضد العجلة. تقول العرب: تثبت فى امرک اى لا تعجل، و المعنى: ارفقوا و لا تعجلوا. میگوید: بر جاى خویش باشید و مشتابید، و تأنى فرو مگذارید. باقى قرا فتبینوا خوانند بالباء و الیاء و النون، و هو قریب من الأول، و قد جاء: «ان التبین من الله، و العجلة من الشیطان» فمقابلة التبین بالعجلة تدل على تقاربهما.


اگر کسى گوید: این تبین و تثبت که در آیت است هم در سفر واجب است و هم در حضر، و فرق نیست، پس چه معنى را بسفر مخصوص کرد؟ جواب آنست که این حادثه در سفر افتاد، ازین جهت در حضر مخصوص کرد، و سفر بر حضر تنبیه میکند، هم چنان که رب العزة رهن در سفر مخصوص کرد، گفت: و إنْ کنْتمْ على‏ سفر و لمْ تجدوا کاتبا فرهان مقْبوضة، و آن گه سفر تنبیه داد بر حضر، تا حکم رهن در سفر و حضر یکسان گشت. اینجا هم چنانست.


و لا تقولوا لمنْ ألْقى‏ إلیْکم السلام بى الف قرائت مدنى و شامى و حمزه است، و معنى «سلم» استسلام و انقیاد است. چنان که جایى دیگر گفت: و ألْقوْا إلى الله یوْمئذ السلم، میگوید: کسى را که با شما قتال نکند و شما را منقاد شود: لسْت موْمنا که تو مومن نه‏اى. باقى قرا السلام خوانند بالف، و هو التحیة.


مراد آنست که: مگویید کسى را که بتحیت مسلمانان شما را تحیت کرد، یعنى بر شما سلام کرد، و شما را گفت که من مسلمانم: لسْت موْمنا که تو مومن نه‏اى، و آمن کرده نه اى، آنچه ظاهر کرد از اسلام ازو بپذیرید، و شمشیر از وى بردارید.


تبْتغون عرض الْحیاة الدنْیا یعنى: و أنتم تبتغون. عرض اینجا گوسفندان مرداس است که اسامه براند. فعنْد الله مغانم کثیرة این مغانم هم غنیمتهاى دنیوى است که از کافران با مسلمانان افتد، و هم ثواب آن جهانى، یعنى نعیم بهشت باقى، و ملک جاودانى. از ابن عباس روایت کنند که گفت: حرم الله على المومنین أن یقولوا لمن شهد أن لا اله الا الله، لست مومنا، کما حرم علیهم المیتة، فهو آمن على حاله و دمه، فلا تردوا علیه قوله.


کذلک کنْتمْ منْ قبْل فمن الله علیْکمْ این حجت است بر قدریان که الله تعالى منت نهاد بر مومنان از میان خلق بآن توفیق که ایشان را داد، تا ایمان آوردند، و راه هدى یافتند. و اگر چنان بودى که قدریان گفتند که: الله تعالى همه خلق را از بهر ایمان آفرید، پس چه معنى دارد اختصاص ایشان بمنت از میان خلق؟


چون خلق همه یکسان باشند، در همه معانى، تخصیص توفیق و منت نباشد. لا بلکه این تخصیص هست، که رب العزة گفت: فمن الله علیْکمْ منت نهاد الله بر شما که از میان خلق شما را برگزید، و توفیق داد شما را تا ایمان آوردید، و راه حق یافتید.


لا یسْتوی الْقاعدون این آیت در فضل مجاهدان است، و افزونى درجات ایشان بر درجات دیگر مسلمانان. و قعود درین آیت تخلف است از جهاد، چنان که جایى دیگر گفت: و قیل اقْعدوا، فرح الْمخلفون بمقْعدهمْ، ذرْنا نکنْ مع الْقاعدین، و قعد الذین کذبوا الله و رسوله. این همه تخلف است از جهاد، نه قعود حقیقى است بر عجز. چون این آیت آمد، عبد الله بن ام مکتوم بن عمرو موذن مصطفى (ص) و عبد الله بن جحش و هر دو نابینا بودند گفتند: یا رسول الله رب العزة فضل مجاهدان بر قاعدان مى‏نهد، و بندگان را بجهاد میفرماید، و حال ما اینست که مى‏بینى و میدانى،و ما را آرزوى جهاد است. در آن حال جبرئیل آمد و عذر ایشان آورد: غیْر أولی الضرر غیر بر نصب، قراءت مدنى و شامى و کسایى است، بر معنى استثناء از قاعدان.


یعنى: لا یستوى القاعدون غیر أولى الضرر، و روا باشد که نصب على الحال باشد.


باقى قراء غیر برفع خوانند بر صفت قاعدان. و معنى ضرر عمى است، و ضریر اعمى است.


مصطفى (ص) آن ساعت ران خود را بر ران زید ثابت انصارى داشت، و املا میکرد این آیت، تا وى مینوشت بر استخوان کتف. گفتا: جبرئیل بر وى در آمد، و وحى میگزارد. زید گفت که: اثر وحى پاى مبارکش پاى مرا خرد کرد از گرانى وحى. تا این عذر ابن ام مکتوم فرو آورد: و هو قوله غیْر أولی الضرر، و در میان هر دو کلمه نهادند. پس ابن ام مکتوم باز نماند، از غرا، و بهر غزاتى بیرون شدى، و گفتى: ادفعوا الى اللواء و اقیمونى بین الصفین فانى لا استطیع ان افر. آخر او را بقادسیه در حرب عجم بکشتند و لواى سیاه با وى.


فضل الله الْمجاهدین بأمْوالهمْ و أنْفسهمْ على الْقاعدین درجة این قاعدان اینجا اصحاب عذراند. هر چند که در همت و نیت بر قصد جهاداند اما بدرجه مجاهدان نه‏اند، که مجاهدان به یک درجه بالاى ایشان‏اند، رب العالمین گفت: این مجاهدان و این قاعدان معذوران چون بو لبانه و اوس ربیعه و عبد الله جحش، و جماعتى از انصار، میگوید: همه را وعده بهشت داده‏ام، و هو قوله: و کلا وعد الله الْحسْنى‏. این حسنى در تفسیر مصطفى (ص) بهشت است. آن گه گفت: و فضل الله الْمجاهدین على الْقاعدین أجْرا عظیما این قاعدان نامعذوران‏اند، رب العزة مجاهدان را بر ایشان افزونى داد، بدرجتها. چنان که گفت: درجات منْه و مغْفرة و رحْمة. ابن جریح گفت: الدرجة على اولى الضرر، و الدرجات على غیر اولى الضرر.


روى ابو هریرة قال: قال النبی: «من آمن بالله و رسوله، و اقام الصلاة، و آتى الزکاة، و صام رمضان، کان حقا على الله ان یدخله الجنة، هاجر فى سبیل الله او جلس حیث ولدته امه». قالوا: یا رسول الله أ فلا تخبر الناس؟ قال: «ان فى الجنة مائة درجة اعدها الله للمجاهدین فى سبیله، بین الدرجتین کما بین السماء و الأرض، فاذا سألتم الله فسئلوه الفردوس، فهو وسط الجنة و اعلى الجنة، و فوقه العرش، و منه تفجر انهار الجنة».


و گفته‏اند: این درجات اعمالست در دنیا. اسلام درجه‏ایست، و هجرت در اسلام درجه‏اى، و جهاد در هجرت درجه‏اى، و قتل در جهاد درجه‏اى. رب العالمین وى را بهر درجه‏اى فردا در بهشت درجتها دهد. و آن گه آن درجتها که الله دهد به است و نیکوتر، چنان که گفت: و للْآخرة أکْبر درجات و أکْبر تفْضیلا.


قوله: إن الذین توفاهم الْملائکة این آیت در شأن قومى است از مشرکان مکه. روز بدر ایشان را بر وى مصطفى (ص) آوردند بجنگ، و ایشان شهادت گفته بودند در نهان از مشرکان، و بهجرت نیامدند، و عذر نداشتند در تخلف، و مشرکان در ایشان تهمت داشتند که شهادت گفته‏اند. ایشان را بر غم بجنگ آوردند، کشته شدند در میان مشرکان: قیس بن الولید بن المغیرة، و الولید بن عتبة بن ربیعة، و قیس بن الفاکه بن المغیرة، و عمرو بن امیة بن سفیان، و العلاء بن امیة بن خلف.


ایشانند که رب العالمین حکایت میگوید از ایشان که: چون مردم بر هم رسیدند، و قلت مسلمانان دیدند، گفتند: غر هولاء دینهمْ. رب العالمین ایشان را میگوید: توفاهم الْملائکة فریشتگان چون ایشان را مى‏میرانیدند. ملائکه اینجا ملک الموت است تنها، که وى بر قبض روحها موکل است، و جاى دیگر میگوید: قلْ یتوفاکمْ ملک الْموْت الذی وکل بکمْ، و در لغت عرب خطاب جمع بیاید که مراد از آن واحد بود، کقوله تعالى: إنْ نحْن...، و لا نشک ان الله سبحانه واحد لا شریک له. ظالمی أنْفسهمْ نصب است بر حال، یعنى: توفیهم الملائکة فى حال ظلمهم و شرکهم. قالوا فیم کنْتمْ فریشته ایشان را گفت شما در چه بودید؟ این سوال توبیخ است و تقریع، و روا باشد که گویند: معنى آنست که: فیمن کنتم؟ شما در کدام قوم بودید؟ در مشرکان یا در مسلمانان؟ قالوا کنا مسْتضْعفین ایشان جواب دادند که ما در زمین مکه مقهوران و عاجزان بودیم، طاقت اظهار ایمان نداشتیم، و ما را بکراهیت با خود بیرون آوردند بجنگ. فریشتگان گفتند: أ لمْ تکنْ أرْض الله واسعة فتهاجروا فیها؟ زمین مدینه فراخ نبود، و آمن نبود، تا بآنجا هجرت کردید؟! سعید بن جبیر گفت: «أ لمْ تکنْ أرْض الله واسعة فتهاجروا فیها»، قال اذا عمل بالمعاصى فاخرج منها. و روى ان النبى قال: «من فر بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبرا من الأرض استوجب به الجنة. و کان رفیق ابیه ابراهیم و نبیه محمد.»


پس رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، بآنچه گفتند، و خبر داد پیغامبر خویش را که: ایشان استطاعت هجرت داشتند و نکردند، لا جرم مأواى ایشان دوزخ است: فأولئک مأْواهمْ جهنم و ساءتْ مصیرا بد شدنگاهى که آنست. آن گه معذوران را استثنا کرد گفت: إلا الْمسْتضْعفین من الرجال و النساء و الْولْدان آن کس که اسلام صبى جائز دارد، این ذکر ولدان وى را دلیل است و حجت. ابن عباس گفت: أنا و امى من الذین لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا. و کنت غلاما صغیرا.


لا یسْتطیعون حیلة یعنى: فى المال، و لا یهْتدون سبیلا یعنى: لا یهتدون طریقا الى المدینة، فأولئک یعنى اهل هذه الصفة، عسى الله أنْ یعْفو عنْهمْ اى یتجاوز عنهم، لا یعاقبهم فى اقامتهم عن الهجرة بعذر، و کان الله عفوا غفورا.


این آیت دلیل است بر بطلان قول مرجى که گفت: ایمان اقرار است و بس، که این قوم اقرار آوردند و اظهار آن کردند، اما چون تصدیق باطن نبود و سرائر موافق قول نبود، آن اقرار ایشان را بکار نیامد، و مومن نبودند و نیز در اسلام هجرت شرط بود، تا آن وقت که مکه گشاده شد، و این شرط در آن آیت است که: و الذین آمنوا و لمْ یهاجروا الآیة، پس چون شرط هجرت با اسلام ایشان نبود، اسلام ایشان پذیرفته نیامد.